تولد 1 سالگی
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن
به رنجهای زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست
میلادتو معراج دستهای من است
وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم
من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم
که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .
تولدت مبارک نازنینم
عکس ها تو ادامه مطلب.......
تولد کفشدوزکی نازنین زهرا جونم
عزیز دلم نتونستم اونطوری که باید واست جشن بگیرم اون روزا حال خوشی نداشتیم، چون بابابزرگم تو بیمارستان بستری بود و نتونستم دعوتش کنم و از این موضوع خیلی ناراحت بودم. بالاخره تصمیم گرفتم یه تولد کوچولو واست بگیرم تا وقتی بزرگ شدی با دیدن عکسات حسابی ذوق کنی.........
تو عرض دو روز نشستم و تم کفشدوزک و واست انتخاب کردم و با قیچی افتادم به جون مقوا ها.........
بازم به نظر خودم بد نشد.....یه کیک کفشدوزکی سفارش دادیم و یه کادوی کفشدوزکی واست خریدیم.( یه سرویس نیم ست کفشدوزک). خاله هم واست یه لباس تقریبا کفشدوزکی خرید که تنت کردم. ممنونیم خاله جون واسه شام مهمون دعوت کردیم از ساعت 8.30 مهمونا همه اومدن ولی حاج بابا ها موندن تو بیمارستان پیش آقاجون. مهمونا شام نخوردن تا بابا اینا بیان. این شد که تا ساعت 10.30 منتظر موندیم، تازه ساعت 11 شب بود که کیک و آوردیم و یه تولد کوچولو واست گرفتیم. نگران بودم که به خاطر دیر شدن جشن حسابی خسته بشی و هی نق نق کنی ولی دخمل گل مامان نه خسته شد و نه گریه کرد. تازه خیلی بهت خوش گذشت. بعد اینکه همه مهمونا رفتن تا ساعت 2.30 هم داشتی بازی می کردی و من به زور ساعت 3 نصف شب خوابوندمت
از اثرات تولد واست بگم........... تا حالا که 2ماه از اون موقع گذشته هی می گی اددک یعنی بادکنک، موبایلمو میاری می دی دستم و هی دست میزنی یعنی فیلم تولد و نشونم بده، چون علیرضا جونم تو تولدت بود ، عکسشو نگا می کنی و می گی اییی ایضا یعنی علیرضا.....خلاصه با یه تولد کلی پیشرفت کردی
اون موقع بابابزرگم حال زیاد بدی نداشت تازه تو بیمارستان بستری شده بود واصلا فکر نمی کردیم که از دستش بدیم. پنج روز بعد از روز تولدت بابابزرگمم رفت پیش خدا.
نازنین زهرا و عمو محمد عزیز
کادوی مامان و بابا.........