مسافرت مشهد
السلام علیک یا ضامن آهو.....
لطفا ورق بزنید..... دوستای گلم از اینکه دیر به دیر آپ می کنم و میام دیدنتون معذرت می خوام
ما هر دوسال یه بار می ریم پابوس امام رضا، یعنی تا حالا شکر خدا آقا طلبیده و ما هم رفتیم پابوسش و ان شااله از این به بعد هم قسمت می شه که باز بریم....
تو این سفر، 15 نفر بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت. عسل مامان تو این سفر مادربزگ ها و پدر بزرگ ها و دایی اینا، خاله اینا , عمو اینا خلاصه کل خاندانت بودن.تو مشهد هم اذیتم نکردی، چون هم امیر علی و هم عمو محمد باهات بازی می کردن و تو حسسسابی سرگرم می شدی....
هوا اون موقع سال یعنی 15 فروردین تو مشهد خیلی سرد بود، حتی یه روز بارونه شدیدی اومد . از اونجایی که چتر نداشتیم از حرم تا هتل زیر پتو قایمت کردیم. زیاد اطراف مشهد و نگشتیم بیشتر می رفتیم حرم، فقط یه بار رفتیم طرقبه و یه روز هم رفتیم واسه خرید الماس شرق و ...
***مثل همیشه حرم شلوغ بود و من چند سالی بود که دستم به ضریح آقا نمی رسید. یعنی 3 بار اخیری که رفتیم مشهد خودمم تلاشی نمی کردم تا دستمو بزنم به ضریح، چون می دیدم جز اذیت و آزار دیگران و حق الناسی که ناخواسته گردن آدم می افته چیزی به دست نمی یارم. از کنار ضریح سلام می دادم و یه زیارت نامه می خوندم و باحسرت بر می گشتم. ما 6 روز تو مشهد بودیم من مثل همیشه به زیارت آقا می رفتم . روز آخر ساک ها رو بستیم و رفتیم تو حرم تا تو غذا خوری حرم نهار بخوریم. بعد نهار رفتیم طرف ضریح تا دعای وداع رو بخونیم. وارد ضریح که شدم دلم گرفت و با همون حالت از آقا خواستم تا یه جوری دستم به ضریحش بخوره. بعد خوندن دعای وداع و خداحافظی از آقا با چشمهای گریون برگشتم تا برم بیرون که یهو 4 تا خادم مرد و 4 تا خادم خانوم اومدن تو، خواهر و زن داداشم بهم گفتن برگرد. من هاج و واج موندم یعنی چی؟؟؟؟
یه سیلی از جمعیت اومدن تو و بعد خادم ها در ضریح و بستن. همه در های اطراف ضریح بسته شد و ما موندیم داخل. بازم نمی دونستم چه خبره، خانم ها گریه می کردن و معلوم بود اشکشون اشک شوقه، یکی از خادم های خانوم با دستش زد به پشتمو گفت مژده بده مژده یار پسندیده مرا....
اونجا بود که دوهزاریم افتاد، اومدن ضریح و بشورن و اجازه می دن ما ضریح و زیارت کنیم، بغضم ترکید و یه دل سیر گریه کردم به خاطره آقایی مولام که جواب دل شکستمو داد. خانم ها به صف شدن و یکی یکی یه سمت ضریح و زیارت کردیم و از اون قسمت خارج شدیم. خدایا شکرت، خدایا شکرت .....بهترین سفر عمرم بود. یا امام رضا یا ضامن آهو ممنونتم .***
اینجا تو قطاریم , خانمی اینقدر ذوق کرده بودی که نگوووووووووو
هی تو راهرو این ورو اون ور می دوییدی
اینجا غذا خوری حرم امام رضاست....
طعم غذای حرم هنوزم زیر زبونمه.......
تو هتلم فقط شیطونی می کردی، آب معدنی خالی رو هل میدادی زیر مبل بعد می رفتی می آوردی
دمپایی هارو هم رو می چیدی و بعد به هم می ریختی
تو این عکس هم امیرعلی هم تو حسسابی خسته اید ...
اخه واسه خرید رفته بودیم الماس شرق....
به به چه غذای خوشمزه ای.... نازنینم رفته بودیم طرقبه و حسابی دلی از عزا در اوردی
اینجا داری شیشلیگ می خوری