3ماهگی
تنها چیزی که از فردا می دانم این است که خدا قبل از خورشید بیدار است، از او می خواهم که قبل از همه در کنار تو باشد و راه را برایت هموار کند. نفس مامان فردایت سپید
عزیز دلم تو ٣ ماهگی یه خورده شیطون تر شدی،از این عکست مشخصه
اولین باری که گذاشتیمت تو کریر و رفتیم مهمونی، از کریر خوشت میاد و توش راحتی، وقتی هم خسته می شی همونجا می خوابی
تو ٣ماهگیت سرمون خیلی شلوغ بود، باید آماده می شدیم واسه عروسی خاله زهرا و عمو سجاد
هر روز میرفتم بیرون تا واست یه لباس خوشگل پیدا کنم، من نتونستم برات بخرم ولی مادر جون و حاج بابا ٢تا پیرهن خوشگل واست گرفتن که دست هر دوشون درد نکنه
فدای حالت تعجبت بشم مامانی تعجب کردی که مامان لباس به این بزرگی رو تنت کرده
عزیز دلم اینجا اولین باری که از ته دل می خندی، تا ٣ ماهگی فقط تو خواب می خندیدی
واسه خندوندنت اینقد بالا و پایین پریدم تا حاضر شدی لخندی تا من یه عکس ازت بگیرم
تو این ماه می تونستی پاهاتو بالا ببری و یه خورده سرتو بالا بیاری، اونم با این همه مشقت و سختیببین تو عکس پایینی انگاری می خوای دراز نشست بری ولی نمی تونی