ادامه ماه هشتم
قسمت دوم از عکس های 8 ماهگی
و در ادامه عکس ها
تولد امیر علی جون عشق عمه
خدایا;
دست های دخترم را به تو می سپارم، این بار نه برای اینکه چیزی طلب کند بلکه می خواهم دست هایش را از امروز تا همیشه بگیری تا دیگر هرگز تنها نباشد، نترسد و در میان تمام دغدغه ها و آشفتگی ها دلگرم حضورت باشد.
نفس مامانی ماشااله خیلی بازیگوش شدی.....
اولین کلمه ای که گفتی بابا بود. وقتی یاد گرفتی مدام بابا رو نگا می کردی و هی تکرار می کردی، ولی وقتی مامان گفتن و یاد گرفتی هر چند روز یه بار تکرار می کردی اونم واسه اینکه دل مامانی نشکنه تازه در موارد خاص یادت می اوفتاد، یا خیلی خوابت می اومد یا گشنه بودی
علاقه زیادی به خوردن وسایلی از قبیل تن تاک و بوفه داشتی.......
چهار دستو پا می رفتی ترفشون و با کمک وسایل اطراف بلند می شدی. ببین عزیزم چطوری داری تن تاک و می خوری، احتمالا به روش خوردن می خوای به تناسب اندام برسی...
عاشق بازی با لوستر های خونه بابابزرگتی، بغل هر کی که میری، باید ببرنت پیش لوستر تا خانومی باهاشون بازی کنه...
نازنین من، وقتی میری طرف بوفه می چشبی به شیشه و هی می خوری، منم که از پست بر نمی یام می زارم تا سیر بخوری بلکه از سرت بیفته حتما مامانی خیلی خوشمزست نه؟
انگار ی می دونی دیگه نمی تونی ماشین لباس شویی بخوری یا شایدم این یکی دیگه بد مزست که ترجیح می دی فقط باهاش بازی کنی...
یکی از جاهای دنج نازنین بانوی من، زیر میزه........
مامانی هم باید منتظر بانو باشه تا از کاخش بیاد بیرون
آخه عزیز دل مامان اینجا دیگه رفتی چی کار؟
الان من باید بخندم یا....
محل ورود و خروج بانو به آشپزخونه ی مادر جون.........
یکی دیگه از محل های دنج نازنین زهرای مامان..
امیر علی جون، اومد خونه حاج بابا و تولدشو اونجا گرفت، با این کارش مارو خیلی خوشحال کرد.
عمه فدای نگاه معصومت بشه گلم تولدت مبارک ان شااله هزار ساله شی گلم
نازنینم ببین بغل امیر علی جون نشستی، داری میگی تولدت مبارک......
علیرضا و امیر علی و عمو محمد مواظبتن تا نیفتی پایین ، ببین عزیزم چقد خوشگل نشستی بغلشون...